اینجا زنی ایستاده که شبیهِ هزار زنِ خاموش این سرزمین است؛
موهایش مثل تاریخِ بریدۀ ما بر باد رفته
و اشکهایش شبیه خونِ نسلهاییست که هرگز
فرصت نفسکشیدن نداشتند.
او ایران را در آغوش گرفته،
نه از سر آرامش،
بلکه از ترسِ سقوط.
از ترسِ اینکه وطنش،
زیر دستهای بیرحمانهای که سالهاست گلوش را میفشارند،
برای همیشه خاموش شود.
این تصویر یک نقاشی نیست؛
فریاد نسل ماست.
نسلی که نه جنگ خواست، نه خشونت
فقط حق زندگی، حق آزادی، حق بودن.
اما هر بار که دهان باز کرد،
به جایش خاک دهانش کردند.
هر بار که ایستاد،
زنجیر به پایش بستند.
هر بار که گریست،
انگار تمام آسمان هم با او گریست.
«SOS IRAN» فقط یک نوشته نیست؛
آخرین ضربانِ قلبِ ملتی است
که هنوز امیدوار است
کسی…
جایی…
این فریاد را بشنود
