۱۴۰۴ آذر ۱۱, سه‌شنبه

 اینجا ایستاده‌ام، با صورتی رنگی و دستی که هنوز بوی رنگ می‌دهد.

پشت سرم چهره‌هایی نشسته‌اند که هر کدام‌شان مثل چراغی خاموش‌نشدنی‌اند؛



چهره‌هایی که در سکوت نگاه می‌کنند، اما صدایشان از هر فریادی بلندتر است

در خطوطشان، در سایه‌ها و نورها، چیزی هست

که بیش از یک تصویر است

حقیقتی که نمی‌گذارد دستم بلرزد یا عقب بنشیند.


رنگ‌هایی که روی پوستم ریخته‌اند

شبیه ردّ سفر من میان درد و امیدند؛

شبیه یادگاری‌هایی که هنر روی آدم می‌گذارد

وقتی تصمیم می‌گیرد چیزی را از فراموشی نجات دهد.


این عکس برای من

ایستادن میان دو جهان است:

جهان آن‌ها که رفتند و جهان ما که مانده‌ایم.

و من، در میان این دو،

تنها کاری که بلدم این است که رنگ بزنم

تا نام‌ها و نگاه‌ها در تاریکی گم نشوند.


گاهی فکر می‌کنم

نقاشی فقط ساختن یک تصویر نیست—

ادامه دادن ضربان کسانی است

که نخواستند خاموش شو