۱۴۰۴ آبان ۱۰, شنبه

تعصب و خرافات

 


تعصب و خرافات؛ مانع رشد اندیشه و پیشرفت جامعه



تعصب و خرافات دو پدیده‌ی ریشه‌دار در تاریخ بشرند که همواره در برابر عقل، آگاهی و پیشرفت ایستاده‌اند. هر دو از یک منبع مشترک سرچشمه می‌گیرند: ترس از ناشناخته و ناتوانی در پرسشگری. انسان، زمانی که در برابر پیچیدگی‌های جهان احساس ناتوانی می‌کند، به باورهایی پناه می‌برد که لزوماً بر پایه‌ی عقل و تجربه نیستند، بلکه از عادت، سنت یا ترس شکل گرفته‌اند.


تعصب یعنی چسبیدن کورکورانه به یک باور، صرفاً به دلیل تعلق خاطر، نه به دلیل درستی آن. انسان متعصب، حقیقت را نه در جست‌وجو، بلکه در تکرار می‌بیند. او در برابر هر دیدگاه تازه مقاومت می‌کند، زیرا تغییر را تهدیدی برای هویت خود می‌داند. چنین نگرشی، گفت‌وگو و اندیشه‌ی نقاد را نابود می‌کند و جامعه را در حصاری از باورهای ثابت و کهنه نگاه می‌دارد.


خرافات نیز چهره‌ی دیگری از همین محدودیت فکری است. خرافه زمانی شکل می‌گیرد که عقل جای خود را به ترس و ناآگاهی بسپارد. در جامعه‌ای که آموزش، علم و تفکر انتقادی ضعیف باشند، خرافه به‌سادگی رشد می‌کند و حتی به عنوان حقیقت پذیرفته می‌شود. نتیجه‌ی آن، جامعه‌ای است که به جای جست‌وجوی علت‌های واقعی، پدیده‌ها را به نیروهای پنهان و باورهای غیرعلمی نسبت می‌دهد.


ترکیب تعصب و خرافه خطرناک است؛ زیرا از یک‌سو مانع پرسشگری می‌شود و از سوی دیگر، پاسخ‌های نادرست را تقدیس می‌کند. چنین جامعه‌ای نه تنها از رشد علمی و فرهنگی بازمی‌ماند، بلکه در برابر تغییر و اصلاح نیز مقاومت نشان می‌دهد.


راه مقابله با این دو، آموزش، تفکر انتقادی و آزادی بیان است. جامعه‌ای که به شهروندان خود بیاموزد چگونه فکر کنند، نه اینکه چه فکر کنند، می‌تواند از چرخه‌ی تعصب و خرافه رها شود. تنها در چنین شرایطی است که عقل، جایگزین تقلید می‌شود و آگاهی، راه را برای پیشرفت واقعی انسان هموار می‌کند.