۱۴۰۴ آبان ۲۴, شنبه



 زنِ هنرمند

نه با فرمان حکومت زاده می‌شود

و نه با تهدید هیچ قدرتی خاموش.



او با رنگ‌هایش جهان را دوباره می‌سازد،

با هر ضربه‌ی قلم‌مو

زنجیری را می‌شکند

و از دل تاریکی، آفتابی تازه می‌رویاند.


آزادی برای او یک خواسته نیست؛

یک حقیقت درونی است،

حقیقتی که نه دیوار زندان می‌فهمد

و نه سایه‌ی ترس توان خاموش‌کردنش را دارد.


او در برابر هیچ دستی سر تسلیم فرود نمی‌آورد.

روحش گستاخ‌تر از حصارهاست

و نگاهش روشن‌تر از هر قدرتی که می‌خواهد او را خاموش کند.


زنِ هنرمند،

آزاد است؛

زیرا آفرینش

اسارت‌پذیر نیست.

گاهی یک زن، تنها با یک قلم‌مو، جهانِ بسته را می‌شکند.

نه با فریاد، نه با جنگ—با رنگ.

زنِ هنرمند، آزادی را نه می‌طلبد، که خودش می‌سازد؛

رنگ‌ها را کنار هم می‌چیند و از دل تاریکی‌ها، سپیده‌ای تازه می‌کشد.


هیچ زنجیری توان بستنِ اندیشه‌ای را ندارد

که یاد گرفته پرواز کند.

هیچ ترسی نمی‌تواند دستانی را بلرزاند

که باور کرده‌اند خلق کردن یعنی نفس کشیدن.

او می‌ایستد…

میان آفتاب و سایه‌ها،

چشم‌ها را می‌بندد و به جهان می‌گوید:

«آزادی من، امضای من است.»


زن، اگر بخواهد،

می‌تواند از دل ویرانه‌ها باغی بسازد؛

از میانِ سکوت، آوا؛

از دلِ تنهایی، نور.

او نه اسیر می‌شود، نه خاموش—

زیرا هنرمند، همیشه راهی برای ادامه دادن پیدا می‌کند.


این دلنوشته، هدیه‌ای است

به همه زنانی که با هنرشان

رهایی را به شکل‌های مختلف نقاشی می‌کنند؛

به زنانی که ایستاده‌اند،

با زخم‌ها، با ترس‌ها،

با امیدهایی که حتی اگر کم‌نور باشند

باز هم راه را روشن می‌کنند.