در دل سکوت سنگین شبهای ایران، صدای شعر همیشه بیدار است؛ زخمی، ولی زنده.
شعرِ معترض، فریادیست که از دلِ زخمخوردهی مردم میجوشد، واژههایی که نَفَس میکشند، میسوزند، و حقیقت را عریان میکنند.
شعر اعتراضی، عصیانِ کلمات است علیه فراموشی، علیه تحقیر، علیه دروغ.
وقتی زبان از ترس در گلو میخشکد، شعر میتراود از دل دیوارها، بر درختان، بر دیوار کوچهها، در لبخندهای تلخ و اشکهای خاموش.
ما مردمانی هستیم که درد را به قافیه سپردیم،
که بغض را در بیتهای بریده فریاد زدیم،
که صدایمان را میان خطوط سانسورشده جا گذاشتیم تا شاید روزی،
کسی آن را بخواند و بداند که ما سکوت نکرده بودیم.
از نیما و شاملو تا فروغ و سهراب،
از صدای خسرو گلسرخی تا خون ندا آقاسلطان،
شعر، زخمهای ما را نه پنهان، که روشنتر کرده است.
در این سرزمین، شعر تنها هنر نیست؛
شهادت است. مقاومت است. امید است.
در ایران، شعر اعتراضی نه فقط صدا، که سلاح است؛
سلاحی بیخون، اما خونآلود.