۱۴۰۴ مهر ۱۹, شنبه

 زن و موهای رهایش


زن…

آغازِ بی‌انتهاست.

ریشه در خاکِ صبر دارد و شاخه در آسمانِ رؤیا.



موهایش که رها می‌شود،

باد دیگر فقط نسیم نیست —

پیامی‌ست از آزادی، از بودن، از حقِ نفس کشیدن بی‌اجازه.


هر تار از گیسوانش، فریادی‌ست نرم،

که می‌گوید:

«من آنم که می‌خواهم باشم،

نه آنچه باید.»


رهاییِ موهایش، رهاییِ کلمه است؛

بی‌پرده، بی‌ترس،

چون شعری که در خودِ باد معنا می‌شود.


زن، وقتی سکوت می‌کند، جهان به لرزه می‌افتد.

وقتی سخن می‌گوید، جهان معنا می‌گیرد.

و وقتی موهایش را رها می‌کند،

تمام تاریخ دوباره متولد می‌شود.