۱۴۰۴ مرداد ۱, چهارشنبه

 “اسمان ،همه جا یک رنگ است”

این جمله ای بود که از بچگی میشنیدم

ولی فهمیدم در این سن درست است 

آسمان همه جا یه شکل است

ولی فرهنگ هر قطعه زیر این اسمان یک رنگ ومردمانش نگاهت را به آن آسمان یک شکل عوض میکنند

انگار نگاه مردم به آسمان حال وهوای آن را عوض میکند...

همه چیز از درون آدمیست

ان ور مرزها خبری نبود...

باز هم خودمان را حمل میکنیم به این طرف و انطرف...

شاید تنهایی دارد به شفای درونم کمک میکند 

شاید تنهایی باعث گذرم از درون تاریک ترین نقطه های وجودم میشود تا واضح تر ببینمشان ومشتاقانه تر به آغوش بکشم آنها را

چقدر انسانیت زیباست

یادم نرود که اگر در کشوری در این ور مرزها متولد میشدم حتما مسیحی بودم

اگر در اسرائیل حتما یهودی و شاید در یک تکه از ناکجاآباد در این دنیا،فقط میدانستم زنده ام 

چقدر مرزها بین روح ها وجسمهایمان جدایی انداخت

چقدر من من شدم و تو تو شدی و برای هیچ بر سر هم میکوبیم

پرده ضخیمی که خرافات و منیت بین من وحقیقت من کشیده باید دریده شود

هیچ کس مسئول شفای من نیست جز خودم...

انگار از فردای آنروز زندگی زیباتر و چشمانم برق بیشتری خواهند داشت